-زیرا عادت نداشت که خود را بر کسی تحمیل کند - خادم امامزاده ضمن پذیرایی از ایشان اظهار داشت: پیرمردی فقیر و عائله مند هستم و دو دختر بزرگ دارم که هنوز کسی به خواستگاری آنها نیامده است. مدرس فردی را شبانه به سراغ کدخدای ده فرستاد، او نیز به همراه عده ای از اهالی روستا به حضور آن بزرگوار آمد. مدرس مشکل پیرمرد را با آنان در میان گذاشت. همان شب دو جوان از اهالی ده با صلاحدید مدرس از دختران خادم خواستگاری کردند و مدرس نیز قباله نکاحیه آنان را نوشته، امضا کرد و به آنان داد.
منبع: پاک نیا، عبدالکریم، «خاطرات ماندگار از خوبان روزگار»
نظر شما